يک دنيا درد دل و فقط دو گوش براي شنيدن که آنها هم گوشهاي خودم هستند!
لابد به همين خاطر است که مي نويسم .
پشت يک چهره زيبا چه نفس متعفني مي تواند پنهان مانده باشد؟
حرفهاي نگفته ، رازهاي نگشوده، دلهاي بيدار نشده، اذهان آگاه نشده و سر درد هاي من که روز به روز بدتر مي شوند.
زماني براي مستي .
وقتي که در خانه تنهايم و گوشي تلفن را کشيده ام .
کسي نيست .
براي هيچ کاري کسي نيست . نه براي نق زدن و نصيحت هاي آزار دهنده و نه براي مصاحبت و همنشيني .
کسي نيست و تنهايم.
و آنگاه بياد مي آورم روزهاي از دست رفته را ، عمر تلف شده را ، عشق پايمال شده را .
چقدر خوب است که تنهايم . چون اگر کسي بود ، ( که مسلما هم حوصله درد دلهايم را نداشت ) بيشتر دلم مي سوخت.
خدايا اگر وجود داري پس لاقل درکم کن . ازت چيزي نمي خواهم . نمي خواهم مشکلاتم را حل کني و به آرزوهايم برساني ام . فقط مي خواهم درکم کني . لاقل درکم کن.
اگر ازم بپرسند براي اين زندگي که داري چه اسم مناسبي در نظر گرفته اي ؟ مي گويم ((کلاس آموزش صبر))
اي خدايا اين مصيبت هايي که به من عطا کرده اي چقدر سختند و بجز خودت کسي از اين موضوع خبر ندارد!
اي خدايا از تو شاکي ام که چرا مرا نيز پست نيافريده اي
No comments:
Post a Comment