Adbrite

Your Ad Here
Your Ad Here

Thursday, July 1, 2010

 
شیزازو میگن نازه واسی آفتاب جنگش
قلبارو گرن میزنه به هم تیرشه ی تنگش

بلبل تو کوچا تو پس کوچا غزل می خونه
شعروی تر حافظ می ریزه از سره چنگش

عطر گل یاس و نسترن بهار نارنج
هی سر میکشه ازتو خونوی وازو ولنگش

اینجان که اگه چیش تو چیشوی هیکی بودوزی
سازه دلشو می شنفی از جلنگ جلنگش

قلبوی پیزوری نیس تو سینه ی مردم شیراز
تا بیخودی ریشمیز بزنه تو درز دنگش

دنیاروتی پس میگشت و هی می گفت سمندر
از شهر چه خبر؟قربون او آفتاب جنگش


دکتر بیژن سمندر

Tuesday, June 29, 2010

درگذشت


شبانگاه صدای التماس سکوت بغض آلود تنهاییم‌ را در هم می‌شکند

و در این جدال دیر پایان

این جسم سراسر التهاب من است که مغلوب است

سرگشته از انتظاری پوچ و در اندوه مسافر

که اگر باز آید بر فرض محال

مرهمی باشد بر زخم نبرد که مرا از یاد نبرد

و تنها زخم است در خاطره جاری

حتی در خواب هم خاطره هست

و صدایت که با خاطره‌ها نسبتی دور و صمیمی‌ دارد.

Monday, June 28, 2010

بیراهه


قدم میزنی و نگاهت نمیخواهد غروب آفتاب را مزه کند

صدایی از آن سو می آید که ورای دیدن است

و گهواره ها در پس کتاب قانون به دفاع از حق زن کسب روزی میکنند و کسی در انتهای راه

آنچه را دیده است که نادیده گرفته شد

ابتدای پایان را قسم میخوری که اینبار به علائم هشدار دهنده توجه کافی کرده ای
.
.
.
.
.
.
.
.
--------------------------------------------------------


نوشته‌ای از زینا