شیزازو میگن نازه واسی آفتاب جنگش
قلبارو گرن میزنه به هم تیرشه ی تنگش
بلبل تو کوچا تو پس کوچا غزل می خونه
شعروی تر حافظ می ریزه از سره چنگش
عطر گل یاس و نسترن بهار نارنج
هی سر میکشه ازتو خونوی وازو ولنگش
اینجان که اگه چیش تو چیشوی هیکی بودوزی
سازه دلشو می شنفی از جلنگ جلنگش
قلبوی پیزوری نیس تو سینه ی مردم شیراز
تا بیخودی ریشمیز بزنه تو درز دنگش
دنیاروتی پس میگشت و هی می گفت سمندر
از شهر چه خبر؟قربون او آفتاب جنگش
دکتر بیژن سمندر
No comments:
Post a Comment